شهر باران

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

شهر باران

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

یاد گذشته

چند شب پیش مشهد خیلی سرد شده بود٬ هوا بوی زمستون میداد٬ چند قطره ای بارون بارید٬ بازم اون افکار اومد سراغم٬ رفتم بیرون قدم بزنم٬ فقط یه نخ سیگار می‌تونست آرومم کنه...

دریای سکوت

گریه های شبونه یه حس عاشقونه
تو قلب من نشسته هی می گیره بهونه
شب زیر نور مهتاب وقتی که میرم به خواب
یادم میاد دوباره اون که دوستم نداره
پرنده دل من امشب چه حالی داره
گریه بکن دوباره شاید به یاد بیاره
همیشه با اشاره می گفت که دوستم داره
هیچ کسی رو مثل من تو این دنیا نداره
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
تو آسمون ستاره شبها چه نوری داره
قصه عشق من و تو چه راه دوری داره
اگر یه وقت دوباره یک شب پاره پاره
به فکر من نبودی باز هم عیبی نداره
اما بدون که قلبم بدون تو همیشه
اسیر خاک عشقت بدون برگ و ریشه
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
تو به من عشقی نمی ورزی دلم گرفتار توست
این دل دیوانه من فقط هوا دار توست
کاش که باز با بی قراری روی قلبم پا بزاری
دستامون تو دستای هم آره تا ابد عزیزم
کاش که باز بیای دوباره با خودت عشق و بیاری
با نسیم مهربونی روی قلبم پا بزاری
مثل خورشید مثل ابرا چو زمین خشک و دریا
همیشه ماه و ستاره زیر سقف آسمون ها
بشو با من گل گندم گوش نکن به حرف مردم
داده دل رو به تو آسون به خدا که مثل مجنون
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
بیا تا بخونیم از عشق بیا تا بدونیم از عشق
از این عشق خدایی از عشق آشنایی
ز گرمی وجودت باغ ستاره باران
ستاره دل من ز عشق تو پریشان
لحظه ای تو مرحمی باش توی این خرابه دل
تا به عشق تو همیشه راه نظر ببندم
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
توی دریای سکوتم دلم بی تو نشسته
به عشق برگشتن تو درون خود شکسته
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
بدان که با نگاهی به چشم آشنایی
از آن همه طراوت به عشق تو بمیرم
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
بدان که با نگاهی به چشم آشنایی
از آن همه طراوت به عشق تو بمیرم
چو دست سرد و خشکم تو لحظه ای بگیری
از آن همه لطافت جان دوباره گیرم
بدان که با کلامی پیوند عشق بندم
چه می توان بگویم جز آنکه پای بندم