شهر باران

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

شهر باران

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

آدمک

آدمک آخر دنیاست بخند،
آدمک مرگ همینجاست بخند،
آن خدایی که بزرگش خواندی،
به خدا مثل تو تنهاست بخند،
دست خطی که تو را عاشق کرد،
شوخی کاغذی ماست بخند،
فکر کن درد تو ارزشمند است،
فکر کن گریه چه زیباست بخند،
صبح فردا به شبت نیست که نیست،
تازه انگار که فرداست بخند،
راستی آنچه به یادت دادیم،
بر زدن نیست که درجاست بخند،
آدمک نغمه آغاز نخوان،
به خدا آخردنیاست بخند...

دل شکسته

سایه یه سایه، رو به رو
هق هق گریه و سکوت
رفت، جدا شدم از او
تکه به تکه، بند بند
قلب منو صدای او
آه! خدا دلم کجاست؟
له شده زیر پای او
غم در  خانه می زند
سهم منست از عاشقی
شمع و شب و غم و سکوت
ستاره های بی فروغ
دست نکش به صورتم
بخون نشسته اشک من
آه! خدا دلم شکست
تکه به تکه، بند بند
پاره به پاره می رود...

منبع: مایان

فکر بلبل

فکر بلبل همه انست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربائی همه ان نیست که عاشق بکشند
خواجه انست که باشد غم خدمتگارش
جای انست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل اموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
ان سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
صوفی سر خوش از این دست که کج کرد کلاه
بدو جام دگر اشفته شود دستارش
دل حافظ که بدیدار تو خوگر شده بود

ناز پرورد وصالست مجو ازارش

نفرین

الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش
بیای ببینی که همه حلقه زدن دور و برش
الهی که روز وصال طوفان شه از سمت شمال
هیچی از اون روز نمونه به جر گلای پرپرش
قسم می خوردی با منی قسم می خوردی به خدا
خدا الهی بزنه تو کمرت، تو کمرش
من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت، بیاد الهی خبرش
عمرت الهی کم نشه اما پر از غصه باشه
زجرایی که به من دادی بکشی تا آخرش
الهی که یه روز خوش از تو گلوت پایین نره
رسوای عالمت کنن اون چشای دربدرش
قسم می خوردی با منی قسم می خوردی به خدا
خدا الهی بزنه تو کمرت، تو کمرش
من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت، بیاد الهی خبرش
می خوام بدونم قد من عاشقته دوست داره
اینکه رها که منو می ارزه به دردسرش
هرچی بدی کردی به من الهی اون با تو کنه
ببینی دیگری به جات رفته شده همسفرش
الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش
بیای ببینی که همه حلقه زدن دور و برش

خداوندا...

اگر روزی بشر گردی،
ز حال ما خبر گردی٬
پشیمان می شوی از قصه خلقت٬
از این بودن٬
از این بدعت...
خداوندا٬
نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا٬
چه دشوار است٬
چه زجری می کشد٬
آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...

دل گرمی لحظه های سرد

با رویـش این گل دوبـاره، صحرای دل همچون گلستان می شود
زمستان قلب سرد من هم این چـنین، همچون بهاران می شود


آنگونه که سزاوار است
امشب را تا صبح
دست نیایش به آسمان خواهم برد
آنکس که اکنون مرا به
دست فراموشی سپرده را فریاد خواهم کرد
و برای شادمانی و جاودانگیش دعا خواهم نمود
سپیده دم این شب برای من بسیار مقدس و گرامی است
لحظه ای که خورشید با نور طلایی خود
پرده سیاه شب را میدرد
لحظه آغاز سالروز رویش دوباره گلی است
که بسیار با عطرش معطوفم نه با رنگش
به درستی می دانم که دگر باغ رویش را نخواهم دید
از گلستان لبش گلی نخوام چید
اما گل من هرگز نخواهد خشکید
چرا که امشب را تا صبح
به آب دیدگانم آبیاریش خواهم کرد٬
دل نوشته هایم مکرر یاد این گل است
برای آنان که با دل من پیوند دارند
شاید که گفتنش ملال آور باشد
ولی برای من دل گرمی است
دل گرمی لحظه های سرد من
پس همچنان می نویسم
برای آنکس که سنگی به شیشه قلبم زد
و البته برای دل پاک و تنها مانده ام
چرا که شاید دمی را آرام گیرد. باشد که همین امشب
آری همین امشب را بی خبر
آنگه در خواب ناز رویا می بینی
پاورچین پاورچین بدان سان که مزاحم نباشم
به داخل قلبت رخنه خواهم نمود
و قلب خاک خورده ام را
از میان همهء قلب هایی که
روی طاقچه به نمایش گذاشته ای اعاده خواهم کرد
و در آن زمان که رویای شیرینت پایان یافت
و با ترس از خواب باز پس آمدی
هراسان مرا جستجو خواهی کرد
و در کوچه باغ های این دیار غبار آلود
با دنبال من خواهی گشت
ولی افسوس که من دیگر رفته ام
برای همیشه
در این لحظات باقی
به فکر چاره ای باش که تنها تو گره گشایی
پس بشتاب و باری دیگر
پا بر روی چشمانم بگذار که وقت تنگ است
آری امشب را چاره ساز باش که فردا دیر است
چرا که من فردا رفته ام
اما رویای بازگشتنت
تا همیشه برای من دل گرمی است
دل گرمی لحظه های سرد من...

دیگه عاشقی بی عاشقی

دوباره خواب‌شو دیدم منه لعنتی دوباره٬
من هنوز عاشقم ای وایی با یه قلب تیکه پاره٬
چقدر خواب می‌بینی مرد دیگه بسه٬
بیا از عاشقی برگرد دیگه بسه٬
اون تو رو فراموشت کرد دیگه بسه...

دانلود آهنگ

منبع: ...

یه شب زمستونی دیگه...

میرم کنار پنجره و یه سیگار روشن می‌کنم٬
خیره میشم به بارش برف٬
نگاهم با دور دست ها گره می‌خوره٬
برمی‌گردم به گذشته های دور٬
ای کاش الان پیشم بود٬

یه آرزوی محال٬
دلم میخواد گریه٬
ای کاش می‌شد٬
ای کاش٬...

سرسبزترین

شاید مطلبی رو که در زیر می‌خونید، قبلا" بارها و بارها در مجلات یا وبلاگ‌ها خونده باشید، اما اگه می‌بینید که زیر مطلب مثل همیشه منبع رو ذکر نکردم به این دلیله که این مطلب رو خودم نوشتم، 7 سال پیش در وبلاگ قبلیم برای روز تولد خودم [ امروز ]٬ البته باعث افتخار منه که مطالبم رو در وبلاگ‌های دوستان ببینم، اما باعث تاسفه که این دوستان کم‌لطفی کرده بودن و هیچکدوم منبع مطلب رو ذکر نکرده بودن و مطلب زیر هم امروزه در وبلاگ‌های زیادی بدون ذکر منبع دیده میشه! من به عنوان فرد کوچیکی از جامعه بزرگ وبلاگ نویسان٬ از همه خواهش میکنم که حتما" منابع مطالب رو کامل و خوانا ذکر کنن٬ تا خدایی نکرده در حق کسی اجحاف نشه!

دیروز آخرین روز بود و امروز اولین روز، همه خاطراتم را به گذشته می‌سپارم و تنها به لحظه‌های آتی زندگی‌ام می‌اندیشم، یاد تو همچو درختی همیشه سبز با ریشه‌ای خشکیده در خاطرم خواهد ماند، ولی افسوس از سرشت این درخت بلند و استوار که سایه‌اش را از رهگذر خسته‌ای نیمه جان دریغ داشت. تو خاطره‌ی تلخ دیروز من بودی و من دفتر خاطرات رهگذارانی غریبه که تشنه لب آمدند و تیشه به دست برفتند، آری من درختم، درختی که همچون همنوعان خود در فصلی سرسبز است و در فصلی دگر برگهای خشکیده اش را ز دست خود رها می‌کند، و در اندیشه زایش و رویشی دوباره به خواب فرو می‌رود، من فرزند بهار هستم، بهاری که سمبل رویش و سرسبزی‌ست، و در آستانه فصلی گرم، بارها و بارها متولد خواهم شد، دوباره برگ و بار خواهم داد و پرندگان آوازه خوان را در بر خویش خواهم گرفت، این بار با قامتی چنان استوار که هیچ تیشه بدست به ظاهر تشنه لبی در سایه‌ام نتواند بیاساید!
... آنان که به ظاهر درخت اند و در باطن آتش، روزی در طوفانی سهمگین به دست چرخ بلند به زیر کشیده خواهند شد و بر زمین خواهند نشست، در فصول سرد که برای دیگران انتظار شیرین بهار است به عذابی سخت فنا شوند و از یاد و خاطره‌ی همگان به در روند!
... آنان که بید مجنون هستند، در سخت ترین بادهای روزگار، همچون عمارتی مستحکم و پا برجا، در برابر شلاق‌های آسمانی توانی خارج از حد تصور خواهند داشت و ضربه های آذرخش جان سوز را به آسانی تحمل خواهند کرد، چرا که افتاده‌ترینند و بس!

مگه میشه؟؟؟

دری رو به دلش وا کرده بودم
خودمو تو دلش جا کرده بودم
چه بد شد من گمش کردم خدایا
من اونو تازه پیداش کرده بودم
خداوندا سحر شد اون نیومد نیومد
دلم بی تابتر شد اون نیومد نیومد
دل افتاد بر طپش لحظه به لحظه
نگام باز دربدر شد اون نیومد
کسی که با عزیزی
یه روزگارو دل بست
مگه میشه که از اون
به آسونی کشید دست
مگه میشه مگه میشه
مگه میشه آه مگه میشه
اگه دل برنش روی هوس بود
همون یک گوشه چشمش که بس بود
نگام پر راز شد پر زد تو چشماش
ندونستم که چشمونش قفس بود
خداوندا سحر شد اون نیومد نیومد
دلم بی تابتر شد اون نیومد نیومد
دل افتاد بر طپش لحظه به لحظه
نگام باز دربدر شد اون نیومد
کسی که با عزیزی
یه روزگارو دل بست
مگه میشه که از اون
به آسونی کشید دست
مگه میشه مگه میشه

مگه میشه آه مگه میشه

دانلود آهنگ

منبع: شهرام صولتی

تنهایی

تنهایی چقدر بده٬
غم و غصه چقدر بده٬
فکرای الکی و بیخودی چقدر بده٬
یاد گذشته چقدر بده٬
دروغ چقدر بده٬
حتی احساس هم بده٬
بدتر از اون بازی کردن با احساس دیگران٬
و باز هم بدتر از اون٬
نادیده گرفتن احساس دیگرانه٬
به تعریف احساس کاری ندارم٬
به تعریف دوست داشتن هم٬
و به تعریف عشق٬
و بالاخره هر کسی٬
برای خودش تعریفی از هر چیزی داره٬
به هر حال باید قابل احترام باشه٬
نباید نادیده گرفتش٬
و خیلی بده که یک چیز یا چند چیز٬
برای ۲ نفر انسان کاملا" متفاوت کامل یکسان باشه٬
اما یکیشون اون یکی رو نادیده بگیره٬
این یعنی ظلم و کسی که اینکار رو میکنه ظالمه٬
و چه بدتر که به کسی ابراز علاقه کنی٬
هر جور که باشه٬
چه دوست داشتن چه عشق و چه هر چی٬
اما بعدا نادیده بگیریش٬
به خاطر چیزای بی ارزش٬
به خاطر چیزایی مثل مادیات٬
با احساسش بازی کنی٬
غصه‌دارش کنی٬
تنهاش بذاری٬
و ترکش کنی٬
آره٬ اون عشق نبود٬
هوس بود٬
ولی نه٬ بعد این همه سال٬
واقعا" هنوز نفهمید٬
که چی بود٬
عشق با هوس؟
حالا دیگه خیلی تنهام٬
تو باعث شدی...

شرمم میاد که این حرفو بگم٬

ولی باید گفت٬
خیلی پستی٬
خدا ازت نگذره...

فرهاد مهراد

با صدای بی صدا،
مثه یه کوه بلند،
مثه یه خواب کوتاه،
یه مرد بود یه مرد...
با دستای فقیر،
با چشمای محزون،
با پاهای خسته،
یه مرد بود یه مرد...
شب، با تابوت سیاه،
نشست توی چشماش،
خاموش شد ستاره،
افتاد روی خاک...
سایه‌اش هم نمی موند،
هرگز پشت سرش،
غمگین بود و خسته،
تنهای تنها...
با لب‌های تشنه،
به عکس،
یه چشمه،
نرسید تا ببینه،
قطره،
قطره،
قطرهء آب،
قطرهء آب...
در شب بی تپش،
این طرف،
اون طرف،
می‌افتاد تا بشنفه،
صدا،
صدا،
صدای تو،
صدای تو...

منبع: فرهاد مهراد

عشق واقعی کدام است؟

Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم
You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم...  چون تو خوشگلی،
because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،
because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،
because you are loving,
دوست داشتنی هستی،
because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،
because of your smile,
بخاطر لبخندت،
The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them,
herefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری
باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو
بودن وجود نداره
Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟
NO! Therefore!!
نه!معلومه که نه!!
I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم
True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه
شخصی در قلبت بمونه"

خب که چی؟

سال تحویل شد٬ خب که چی؟ حالا مثلا" چی شد؟

واسه چی الکی خوشحالی؟ چرا ادای آدمای خوشحال رو در میاری؟

وقتی دستایی که باید توی دست تو باشه٬ توی دستای یکی دیگست...

جم کن بابا حوصلتو ندارم٬ سال نو کیلو چنده...

عشق

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال، عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است، دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد، عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد، دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند، عشق طوفانی و متلاطم است، دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت، عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست، دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد، عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند، دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد، عشق یک فریب بزرگ و قوی است، دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق، عشق در دریا غرق شدن است، دوست داشتن در دریا شنا کردن، عشق بینایی را می گیرد، دوست داشتن بینایی می دهد، عشق خشن است و شدید و ناپایدار، دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار، عشق همواره با شک آلوده است، دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر، از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم، از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر، عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند، دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست می برد، عشق تملک معشوق است، دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست، عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند، دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند، در عشق رقیب منفور است، در دوست داشتن است که: ”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”، عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند، و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید، و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد، دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است، یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست.

منبع: وبلاگ دکتر علی شریعتی...

به من بگو بی وفا

می دونی دل اسیره
اسیره تا بمیره
می دونی بدون تو
دلم آروم نگیره
می دونی دل تنگ تو
نموده آهنگ تو
ولی بیهوده جوید
بسی بیهوده پوید
به من بگو بی وفا حالا یار که هستی
خزان عمرم رسید نو بهار که هستی
می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره
دست غم تو داره روزهام و می شماره
می دونی دل اسیره
اسیره تا بمیره
می دونی بدون تو
دلم آروم نگیره
می دونی دل تنگ تو
نموده آهنگ تو
ولی بیهوده جوید
بسی بیهوده پوید
به من بگو بی وفا حالا یار که هستی
خزان عمرم رسید نو بهار که هستی
می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره
دست غم تو داره روزهام و می شماره
می دونی دل اسیره
اسیره تا بمیره
می دونی بدون تو
دلم طاقت نگیره
می دونی دل تنگ تو
نموده آهنگ تو
ولی بیهوده جوید
بسی بیهوده پوید

بدون شرح




می‌تونستم این نظرو تائید نکنم٬ اما اینکارو کردم که هـم شما ببینن و قضاوت
کنین٬ هم خودش ببینه شاید یه کم خجالت بکشه...



آخرین شب

من امشب سخت بیمارم٬
و در بیماریم مرگی فرو خفته٬
نگاه دیده‌ام لرزان و بی‌تاب است٬
نمی‌دانم چرا دستان اندوهم٬
کمی سرد و کمی پر التهاب٬
تن بیمار من می‌سوزد از درد فراق٬
چرا امشب چراغ خانه خاموش است٬
چرا دستم عرق کرده٬
چرا چشمان من گریان و نالان است٬
عجب ایام نامردی٬
عجب صبری خدا دارد٬
من امشب خواه یا ناخواه٬
دلم را می‌سپارم بر سر باد هوای صبح گاهی تا نسیم آن٬
زداید غصه‌های بیشمارم را٬
نمی دانم چرا این دل گرفتست و
چرا من بی صدا در غربت یارم٬
چنین بی‌تاب می‌گریم٬
خدایا نالم از درد فراق یار دیرینم٬
من امشب درد را دیدم٬
من امشب نیز می میرم٬
من امشب کوه‌های غصه‌هایم را فرو می‌ریزم اما٬
کاش میشد قطره اشک را٬
از روی لب‌های سحر برداشت...

منبع: تنهای تنها

ساده دل

ساده دل نازنین٬
گلی به خونه داشتم٬
بوته گل نازی
به آشیونه داشتم٬
وقتی دور از او بودم٬
دل بی تاب او بود
شبها خونه م روشن٬
از مهتاب او بود٬
همه هستی من٬
عشق ناب او بود٬
او همه دنیای من بود٬
آرزوهای من بود٬
توی دنیا پناه این٬
دل تنهای من بود٬
اگه درد دلی داشتم٬
نگاش دوای من بود٬
نه کسی ز ما نظر زد٬
نه گناه از کسی سر زد٬
گل من پرنده ای بود٬
او مد و دوباره پر زد٬
نه حسادت آتیش به پا کرد٬
نه کسی جادو به ما کرد٬
چراغ آشیونم رو٬
سفر ازم جدا کرد٬
کجا رفت اون مرغ مهاجر٬
کجا رفت اون عشق مسافر٬
کجا رفت اون شادی جونم٬
که با او رفت تاب و توونم...

منبع: مجتبی شاه علی

سوء تفاهم

دوستان عزیزی که قدم رنجه می‌کنن و به وبلاگ من سر میزن:
درسته که من گاهی اوقات مطالبم رو خطاب به شخص بخصوصی می‌نویسم، اما همیشه اینطور نیست، مثلا" مطلب قبلی با عنوان نوای دلنواز فقط یه دست نوشته‌ قدیمی بود، و کسی رو مورد خطاب قرار نداده بودم!

خیلی برام جالب بود که بعضی‌ها بعد از این همه مدت منو اینطوری شناختن، واقعا" متاسفم برای خودم!

نوای دلنواز

صدایی٬
از دور دست‌ها مرا فرا می‌خواند٬
و با جاذبه‌ای مهیب٬
به سوی خود می‌کشد،
صدایی نا آشنا اما٬
با احساسی هوس انگیز،
چیست؟
باز هم رویایی دیگر؟
رویا کافیست،
کمی حقیقت می‌خواهم،
برو ای احساس شیرین وحشتناک،
تو هم طنین صدای٬
دختر هرزه‌ای بیش نیستی!

باز باران...

باز باران!
نه نگویید با ترانه!

می سرایم این ترانه جور دیگر:
باز باران بی ترانه٬
دانه دانه میخورد بر بام خانه٬

یادم آید روز باران٬
پا به پای بغض سنگین٬
تلخ و غمگین٬
دل شکسته٬
اشک ریزان٬
عاشقی سر خورده بودم٬
میدریدم قلب خود را٬
دور میگشتی تو از من٬
با دو چشم خیس و گریان٬
میشنیدم از دل خود این نوای کودکانه٬
پر بهانه٬
زود بر گردی به خانه٬
یادت آید؟ هستی من!

آن دل تو جار میزد٬ این ترانه باز باران،
باز میگردم به خانه...

منبع: نمیدونم...

باورم نمیشه

باورم نمیشه دستات٬
توی دست من نباشن٬
رو در و دیوار خونه٬
گرد تنهایی بپاشن٬
تو همونی که میگفتی تو دنیا٬

هیشکی مثل من پیدا نمیشه٬
تو همونی که میگفتی قلبم٬
ماله تو باشه واسه همیشه٬
باورم نمیشه چشمات٬

بره ماله دیگرون شه٬
با غریبه آشنا شه٬
با غریبه مهربون شه٬
تو همونی که میگفتی تو دنیا٬
هیشکی مثل من پیدا نمیشه٬
تو همونی که میگفتی قلبم٬
ماله تو باشه واسه همیشه٬...

منبع: شادمهر عقیلی

سکوت سیاه

زندگانیم ساکت است،
جز کار کردن و قدم زدن کار دیگری ندارم،
هوس دیدن مردم را ندارم،
و احساس می‌کنم که در انتظار چیز تازه و
غریبی هستم که بخش ناسوخته روحم را بسوزاند،
می‌خواهم بیشتر بنویسم اما نمی‌توانم،
کمی ملولم و سکوت سیاهی روحم را فرا گرفته است،
ای کاش می‌توانستم سرم را روی شانه‌هایت بگذارم...


منبع: جبران خلیل جبران

عذاب

تحمل عذاب نبودنت٬

آسونتر از تحمل دیدن ناراحتیته٬

تو بمون٬

من میرم تا دیگه ناراحتت نکنم٬

مثل همیشه٬

هر چی تو بگی٬

هر چی تو بخوای...

دل گرمی لحظه های سرد

با رویـش این گل دوبـاره، صحرای دل همچون گلستان می شود
زمستان قلب سرد من هم این چـنین، همچون بهاران می شود


آنگونه که سزاوار است
امشب را تا صبح
دست نیایش به آسمان خواهم برد
آنکس که اکنون مرا به
دست فراموشی سپرده را فریاد خواهم کرد
و برای شادمانی و جاودانگیش دعا خواهم نمود
سپیده دم این شب برای من بسیار مقدس و گرامی است
لحظه ای که خورشید با نور طلایی خود
پرده سیاه شب را میدرد
لحظه آغاز سالروز رویش دوباره گلی است
که بسیار با عطرش معطوفم نه با رنگش
به درستی می دانم که دگر باغ رویش را نخواهم دید
از گلستان لبش گلی نخوام چید
اما گل من هرگز نخواهد خشکید
چرا که امشب را تا صبح
به آب دیدگانم آبیاریش خواهم کرد٬
دل نوشته هایم مکرر یاد این گل است
برای آنان که با دل من پیوند دارند
شاید که گفتنش ملال آور باشد
ولی برای من دل گرمی است
دل گرمی لحظه های سرد من
پس همچنان می نویسم
برای آنکس که سنگی به شیشه قلبم زد
و البته برای دل پاک و تنها مانده ام
چرا که شاید دمی را آرام گیرد. باشد که همین امشب
آری همین امشب را بی خبر
آنگه در خواب ناز رویا می بینی
پاورچین پاورچین بدان سان که مزاحم نباشم
به داخل قلبت رخنه خواهم نمود
و قلب خاک خورده ام را
از میان همهء قلب هایی که
روی طاقچه به نمایش گذاشته ای اعاده خواهم کرد
و در آن زمان که رویای شیرینت پایان یافت
و با ترس از خواب باز پس آمدی
هراسان مرا جستجو خواهی کرد
و در کوچه باغ های این دیار غبار آلود
با دنبال من خواهی گشت
ولی افسوس که من دیگر رفته ام
برای همیشه
در این لحظات باقی
به فکر چاره ای باش که تنها تو گره گشایی
پس بشتاب و باری دیگر
پا بر روی چشمانم بگذار که وقت تنگ است
آری امشب را چاره ساز باش که فردا دیر است
چرا که من فردا رفته ام
اما رویای بازگشتنت
تا همیشه برای من دل گرمی است
دل گرمی لحظه های سرد من...