شهر باران

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

شهر باران

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

مگه میشه؟؟؟

دری رو به دلش وا کرده بودم
خودمو تو دلش جا کرده بودم
چه بد شد من گمش کردم خدایا
من اونو تازه پیداش کرده بودم
خداوندا سحر شد اون نیومد نیومد
دلم بی تابتر شد اون نیومد نیومد
دل افتاد بر طپش لحظه به لحظه
نگام باز دربدر شد اون نیومد
کسی که با عزیزی
یه روزگارو دل بست
مگه میشه که از اون
به آسونی کشید دست
مگه میشه مگه میشه
مگه میشه آه مگه میشه
اگه دل برنش روی هوس بود
همون یک گوشه چشمش که بس بود
نگام پر راز شد پر زد تو چشماش
ندونستم که چشمونش قفس بود
خداوندا سحر شد اون نیومد نیومد
دلم بی تابتر شد اون نیومد نیومد
دل افتاد بر طپش لحظه به لحظه
نگام باز دربدر شد اون نیومد
کسی که با عزیزی
یه روزگارو دل بست
مگه میشه که از اون
به آسونی کشید دست
مگه میشه مگه میشه

مگه میشه آه مگه میشه

دانلود آهنگ

منبع: شهرام صولتی

تنهایی

تنهایی چقدر بده٬
غم و غصه چقدر بده٬
فکرای الکی و بیخودی چقدر بده٬
یاد گذشته چقدر بده٬
دروغ چقدر بده٬
حتی احساس هم بده٬
بدتر از اون بازی کردن با احساس دیگران٬
و باز هم بدتر از اون٬
نادیده گرفتن احساس دیگرانه٬
به تعریف احساس کاری ندارم٬
به تعریف دوست داشتن هم٬
و به تعریف عشق٬
و بالاخره هر کسی٬
برای خودش تعریفی از هر چیزی داره٬
به هر حال باید قابل احترام باشه٬
نباید نادیده گرفتش٬
و خیلی بده که یک چیز یا چند چیز٬
برای ۲ نفر انسان کاملا" متفاوت کامل یکسان باشه٬
اما یکیشون اون یکی رو نادیده بگیره٬
این یعنی ظلم و کسی که اینکار رو میکنه ظالمه٬
و چه بدتر که به کسی ابراز علاقه کنی٬
هر جور که باشه٬
چه دوست داشتن چه عشق و چه هر چی٬
اما بعدا نادیده بگیریش٬
به خاطر چیزای بی ارزش٬
به خاطر چیزایی مثل مادیات٬
با احساسش بازی کنی٬
غصه‌دارش کنی٬
تنهاش بذاری٬
و ترکش کنی٬
آره٬ اون عشق نبود٬
هوس بود٬
ولی نه٬ بعد این همه سال٬
واقعا" هنوز نفهمید٬
که چی بود٬
عشق با هوس؟
حالا دیگه خیلی تنهام٬
تو باعث شدی...

شرمم میاد که این حرفو بگم٬

ولی باید گفت٬
خیلی پستی٬
خدا ازت نگذره...

فرهاد مهراد

با صدای بی صدا،
مثه یه کوه بلند،
مثه یه خواب کوتاه،
یه مرد بود یه مرد...
با دستای فقیر،
با چشمای محزون،
با پاهای خسته،
یه مرد بود یه مرد...
شب، با تابوت سیاه،
نشست توی چشماش،
خاموش شد ستاره،
افتاد روی خاک...
سایه‌اش هم نمی موند،
هرگز پشت سرش،
غمگین بود و خسته،
تنهای تنها...
با لب‌های تشنه،
به عکس،
یه چشمه،
نرسید تا ببینه،
قطره،
قطره،
قطرهء آب،
قطرهء آب...
در شب بی تپش،
این طرف،
اون طرف،
می‌افتاد تا بشنفه،
صدا،
صدا،
صدای تو،
صدای تو...

منبع: فرهاد مهراد